ما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را

شاعر : سعدي

اختيار آنست کو قسمت کند درويش راما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را
گو طمع کم کن که زحمت بيش باشد بيش راآنکه مکنت بيش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند
نوش مي‌خواهي هلا! گر پاي داري نيش راخمر دنيا با خمار و گل به خار آميختست
جهد کن تا بازيابي همرهان خويش رااي که خواب آلوده واپس مانده‌اي از کاروان
بشکن ار مردي هواي نفس کافرکيش رادر تو آن مردي نمي‌بينم که کافر بشکني
چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد ميش راآنکه از خواب اندر آيد مردم نادان که مرد
زانکه هرگز بد نباشد نفس نيک‌انديش راخويشتن را خيرخواهي خيرخواه خلق باش
کادمي را تن بلرزد چون ببيند ريش راآدميت رحم بر بيچارگان آوردنست
اي فقيه اول نصيحت گوي نفس خويش راراستي کردند و فرمودند مردان خداي
گر نخواهي همچنان بيگانه را و خويش راآنچه نفس خويش را خواهي حرامت سعديا